عکاسی سواد می خواهد

به گزارش وبلاگ معمای ویژه، خبرنگاران/اصفهان ساسان مؤیدی، عکاس باسابقۀ کشور، پس از توضیح خاطراتی از دورانِ کاری خود گفت: امروز عکاسی به سواد نوشتاری احتیاج دارد. یک عکاس باید ادبیات محکمی داشته و قادر به پیدا کردن قصه و گفتن آن باشد.

عکاسی سواد می خواهد

انتخاب موضوع عکاسی و دیدن دوبارۀ شهر برای دوازدهمین نشست پنج شنبه های اصفهان، بهانه حضور و سخنرانی ساسان مؤیدی دربارۀ تاریخ نگاری با روایت تصویری شهر در سرای قزلباش چهارباغ عباسی شده بود. مؤیدی که سابقه ای چهل ویک ساله در حرفۀ عکاسی دارد و تا به امروز، 39 نمایشگاه انفرادی عکس برگزار نموده است، در گفت و گو با وبلاگ معمای ویژه، از تجارب زیستۀ خود در دنیا عکاسی سخن گفت:

چگونه عکاس شدید؟

در هفده سالگی آدم بدقلقی بودم و دو بار کلاس یازدهم را خواندم! سال دومی که این کلاس را می خواندم مسئله ای برام پیش آمد و دست آخر ترک تحصیل کردم. شوهر خواهر بزرگم -که مثل پدرم بود- در حراست تلویزیون کار می کرد و یک روز به من گفت بیا اداره. من هم اردیبهشت ماه 1355 به تلویزیون آموزش شبکه دو رفتم و مرا پیش خانمی بردند که خیلی کمکم کرد.

من در این اداره، مسئول صوت و بسته بندی بودم. آن ها تکنولوژیست آموزشی تربیت می کردند و اولین گروهشان از افغانستان آمده بود. به این گروه تمام مواردی که در تلویزیون ضروری است ازجمله گرافیک، فیلم برداری، تصویربرداری، مونتاژ و عکاسی آموزش داده می شد. شب ها اساتید، مطالب تدریس را آماده می کردند و من زیراکس می گرفتم.

یک ماه کارم این بود و کارم را هم دوست داشتم. بعدازاین یک روز مدیرم مرا خواست و گفت که می خواهند بولتن داخلی منتشر نمایند. از من خواست عکاسی کنم، اما گفتم که بلد نیستم و او هم به واحد عکاسی و زنده یاد نجف زاده، از بهترین فیلم برداران و محمود بیگی، از بزرگ ترین لابراتوارهای ایران زنگ زد و برای من دوربین خریدند و به این ترتیب از خرداد سال 1355 دوربین به دست گرفتم و هیچ وقت آن را زمین نگذاشتم.

هیچ وقت؟

فقط یک وقفه در کارم افتاد که سال 1368 بود. چون بیکار بودم و پول سیگار نداشتم! خواستم به سربازی بروم و یک سال هم رفتم. قشنگ ترین سربازی ایران را من داشتم.

و بعد از سربازی؟

به انتشارات سروش آمدم و کار کردم. این یک اتفاق خوب در زندگی من بود. آرزوی هر عکاسی بود که آنجا کار کند و این بخت نصیب من شد. اتفاق خوبِ دیگر این بود که مدیرمان آقای جوادی، می گفت نگاتیو را باید خود عکاس تهیه کند اما بعد هم به خودش تعلق دارد؛ یعنی نگاتیو جزو اموال عکاسان می شد و بعد از ما عکس را می خریدند و همین باعث شد که من زیاد کار کنم. راستش را بخواهید هر چه من بزرگ می شدم اطرافیانم از من بزرگ تر می شدند و به همین خاطر هیچ وقت توهم بزرگ بودن نداشتم.

پس عکاس پر کاری بودید...

من خیلی پرکار بودم. البته راجع به یک عکاس خودش نباید قضاوت کند و این را هم دیگران دربارۀ من قضاوت کردند. در دهه شصت یکی از پرکارترین عکاسان ایران بودم و دهه نود هم همین طور، حتی در پیری هم همین طور هستم! خیلی عکس گرفتم و افسوس می خورم که خیلی از کارها را انجام ندادم. در جنگ تحمیلی خیلی خوب کار کردم و موضوع اجتماعی هم زیاد کار کردم. من عاشق زندگی مردم هستم و توانستم با آن ها اخت شوم.

از عکاسی جنگ بگویید.

سال 1362 در دفتر آقای صمدیان برای شبکه دو مصاحبه داشتم. آن ها از من خواستند که پنج دقیقه دربارۀ یکی از عکس هایم در سوسنگرد صحبت کنم. البته انتشارات سروش اجازه نمی داد که من زیاد روی جنگ کار کنم چون آنجا پاتوق تمام عکاس ها، گرافیست ها و نقاش های محلی بود و هرکسی کار می آورد، سروش می پذیرفت. از دهه پنجاه این رویه را داشت، برای همین مدیر به من می گفت تو نباید به جبهه بروی چون ازاین دست عکس ها برایمان می آید. کار من درواقع عکاسی از تئاتر و پشت صحنۀ تولیدات صداوسیما و مصاحبه ها بود ولی بعد از جنگ جزو 10 عکاس برگزیدۀ جنگ شدم! 12 هزار و 761 فریم نگاتیو از جنگ را 15 سال پیش، یعنی وقتی انجمن عکاسان دفاع مقدس راه افتاد به آنجا دادم به این دلیل که شرایط خوبی برای نگهداری از آن ها داشتند.

از مجموعۀ پنجاه روز و موشک باران تهران هم برایمان حرف بزنید.

مجموعه 50 روز را از 11 اسفند 1366 تا 30 فروردین 1367 در تهران عکاسی کردم. این موضوع زمانی آغاز شد که هفت تیر را موشک را زدند. من ماشینم را فروختنم مقداری از پولش را به همسرم و بچه هایم دادم که جای امنی بروند و خودم در این 50 روز از موشک هایی که صدام به تهران می زد عکاسی کردم. این پنجاه روز تنها وقتی بود که در تهران کسی سر دیگری را کلاه نمی گذاشت شاید چون وحشت داشتند که فردا ممکن است نباشند! اگر آن زمان دانش امروزم را داشتم، می توانستم در خیابان های تهران خیلی خوب کار کنم.

از فروردین به بعد همه از تهران رفتند. هر روز دعا می کردیم شمال تهران را بزنند چون خالی بود و خانه ها بتنی بودند. وقتی یک موشک در شمال شهر می خورد خسارات جانی و اقتصادی کمتری داشت ولی وقتی به جنوب شهر می خورد یک محله را نابود می کرد. اگر امکانات امروز را داشتم این مجموعۀ پنجاه روزه خیلی بهتر می شد. من عکس های بسیاری از بمباران شیمیایی حلبچه دارم و در این زمینه، کتاب عکسی هم به چاپ رسانده ام. بعد از بمباران هم در حلبچه ماندم و ناچار بودم ماسکم را دربیاورم و عکاسی کنم چراکه لنزهایم اتو فوکوس نبود.

توضیحی دربارۀ تألیفاتتان دارید؟

هفت کتاب دارم که دو کتاب در زمینه تبلیغات، چهارکتاب دربارۀ جنگ و یکی از آن ها دربارۀ موضوعات اجتماعی است. من برای مجله های زیادی کارنموده ام و عاشق عکاسی تبلیغاتی بودم. ما در دهه شصت یک حقوق ثابت داشتیم و اضافه کاری به ما نمی دادند. همان دهه شصت که به صورت رسمی استخدام شدم ازدواج کردم و عکاسی عروسی، یعنی همان مدلینگ را هم انجام می دادم. درواقع به جز عکاسی هیچ کار دیگری بلد نبودم. مدلینگ را خیلی خوب کار کردم و زندگی من از عکاسی می گذشت. مجموعه های زیادی کار کردم و هنوز عکس های زیادی دارم که هیچ جا دیده نشده است.

دربارۀ ماسوله هم کتابی داشتید؟

من مجموعه ماسوله را بین سال های 1360 تا 63 عکاسی کردم. ماسوله روستا بود و آدم ها سخت به ماسوله می رفتند. بعد که شهری توریستی شد فرهنگ مردم و همه چیز آن عوض شد. ماسوله ای ها به منطقه چراغ برق تهران آمدند و لاستیک فروش شدند. جنگل نشین های تالشی که مرتع داشتند، جنگل ها را از بین بردند و مراتع را خریدند و سال 1372 آمدند و در ماسوله اسکان پیدا کردند. من شش سفر از دو تا شش روزه به ماسوله داشتم ولی کتابم دربارۀ ماسوله چاپ نشد؛ بعد ماسوله را دهه هشتاد کار کردم و در سال 1385 نمایشگاه ماسولۀ سفید را برگزار کردم.

تغییر ماسوله را نمونه ای از یک تغییر عام تر می دانید؟

بله. خیلی چیزها در حال از بین رفتن است، معماری، پوشش ها، سردر مغازه ها و فرهنگ ها در حال تغییر است. این موارد را چه کسی عکاسی نموده است؟ من می گویم از همین حالا آغاز کنید. فرهنگ ما روبه روز دارد از بین می رود. به عکاسان توصیه می کنم که عکاسی نمایند ولی آن را ارائه ندهند. عکس ها را نگه دارند و پروژه های بلندمدت ارائه نمایند.

به باور شما یک عکاس قادر به ایجاد تغییر است؟

چند وقت پیش کمپینی با حضور بچه های دانشگاه علوم اجتماعی تشکیل شد و بنده به همراه چند نفر از عکاسان تهران و اصفهان و سایر شهرها در این گروه بودیم. ما به منطقۀ حصه رفتیم و چیزهایی دیدیم که اصلاً فکر نمی کردیم در کشور وجود داشته باشد. یک مجموعه کارکردیم، معتادها را جمع کردند و دارند ترکشان می دهند. یکسری آدم سالم هم که به خاطر ارزانی آنجا سکونت داشتند، زندگی برایشان سخت بود. بله عکاس می تواند تأثیرگذار باشد.

در زمان جنگ در جنوب شهر تهران شاهد مرگ 100 بچه بودم و هر بار که می دیدم بچه ای را از آوار بیرون می آورند خیلی اذیت می شدم. در خیابان سبلان، جنوب شهر آن قدر کشته داده بود و جنازه از زیر آوار بیرون آورده بودند و من مانده بودم که برگردم یا نه که یک دفعه چیزی بین آوار تکان خورد. هلال احمر به ما گفته بود که حق نداریم به جایی دست بزنیم ولی من دیدم یک بچه شش ماهه زنده است. او را زیر آوار درآوردم و باوجوداینکه نگاتیو زیادی نداشتیم، حدود 10 فریم از او عکس گرفتم. سال ها بعد از برنامه روایت فتح به من زنگ زدند و گفتند کار واجبی است. وقتی رفتم در اتاق مونتاژ از من اجازه خواستند از عکس هایی که از همین بچه گرفته بودم استفاده نمایند. این نشان می دهد که یک عکاس چقدر می تواند کارایی داشته باشد.

یک خاطره دیگر هم از قدرت عکاسی بگویم. خیابان انقلاب بزرگ ترین محدودۀ فرهنگی ایران است، دانشگاه و بزرگ ترین کتاب فروشی ها آنجاست. چهار سال قبل یک روز ازآنجا با دوربین عبور می کردم و دیدم همه جا بنر چسبانده اند. عکاسی کردم و بعد مجله همشهری به من زنگ زد و عکس ها را خواست. فردای آن روز رفتم تا بیشتر عکس بگیرم اما دیدم که دیگر هیچ بنری نیست و همه چیز پاک شده! این یعنی عکاس می تواند کار فرهنگی انجام بدهد.

برای حضور در نشست پنجشنبه های اصفهان به اصفهان آمدید و از چهارباغ عبور کردید. نظرتان درباره این خیابان و عکاسی در اصفهان چیست؟

چهارباغ خیلی جای کار دارد. باید رویداد بگذارند تا عکاسان بیایند و کار نمایند و عکس بگیرند و بعد هم عکس هایشان را بخرند. باید عکاسی کرد. به عکاسان توصیه می کنم از هر چیزی که برایشان جذابیت دارد عکس بگیرند. عکاس می تواند مشخص کند که توریست تا چه اندازه اقتصاد شهر را رونق می دهد. عکاسان اصفهان باید توریست ها را نشان بدهند، باید ساختمان هایی که در حال خراب شدن است را عکاسی نمایند. عکاس می تواند کاری کند که یک ساختمان خراب نگردد. در اصفهان تا دلتان بخواهد سوژه هست و عکاسی پیروز است که تأمل داشته باشد و کارش را ادامه دهد.

در دهۀ هشتاد یک سری عکس های کارت پستالی و ایران گردی باب شد و همه به اصفهان هجوم آوردند. آن زمان به آن عکس ها ایران شناسی نمی گفتند و عکس های کارت پستالی نام داشتند. الان این اسم را بد می دانند ولی به نظر من بد نیست! عکاسان می توانند مستند کار نمایند ولی معماری خوب اصفهان را هم نشان بدهند. بافت قدیمی و فرسوده و نوع پوشش مردم را ببینند. خود من اوقات بیکاری در خیابان پرسه می زنم و بافت قدیمی را عکاسی می کنم. من به یک محله قدیمی اصفهان رفتم و دیدم که تعدادی بچه های جوان هر هفته دارند اصفهان را عکاسی می نمایند. این خیلی خوب است از آن ها خواهش می کنم امروز به فکر ارائه آن نباشند و به وقتش آن را ارائه نمایند. خیلی از عکس های قدیمی من امروز خریدار دارد.

و در آخر، توصیه شما برای عکاسان چیست؟

خطاب به آن ها می گویم اگر در ارائه، تأمل داشته باشید به نتیجه می رسید. شغل های سنتی را ببینید، مجموعه ای روی آن کار کنید. قصه کار کنید، محال است که قصه را پیدا نکنید. وقتی در این راه بیفتید و مجموعه ای عکاسی کنید، قصۀ خود را پیدا می کنید. روزانه یک میلیارد و 600 میلیون عکس در فضای مجازی آپلود می گردد، اگر 100 میلیون عکس خوب باشد، معنای زیادی دارد اما روزانه چقدر عکس خوب در گوشی خود می بینید؟ امروز عکس خوب دریافت کار راحتی است. سواد بصری همه بالا رفته است اما عکس خوب دریافت کافی نیست؛ قصه گویی ضروری است. قصه گفتن و مجموعه کارکردن در عکاسی هیچ کاری ندارد؛ امروز عکاسی سواد می خواهد، سواد نوشتاری می خواهد. باید ادبیات محکمی داشته باشید، داستان زیاد بخوانید و سعی کنید قصه هایتان را بنویسید.

منبع: خبرگزاری ایسنا

به "عکاسی سواد می خواهد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "عکاسی سواد می خواهد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید